این روزها به تبع انتخابات پیشرو بحثها و گفتوگوهای زیادی در باب حق تعیین سرنوشت زده میشود. گروهی، جدا از این که چه نامزدی مورد نظرشان است، اعتقاد دارند باید در انتخابات شرکت کرد و گروه دیگری بر این اعتقاد هستند که انتخابی وجود ندارد و شرکت کردن در انتخابات مشروعیت و حقانیت بخشیدن به کسی است که انتخاب میشود. این گروه معتقد هستند در چهار سال پیش اگر انتخابات رقابتی برگزار نمیشد و نامزدها صرفا از طیف خاصی بودند و مردم تشویق میشدند که در انتخابات شرکت نکنند آنگاه رئیس جمهور فعلی مشروعیت بینالمللی کسب نمیکرد و نمیتوانست مدعی شود که از دل انتخاباتی رقابتی بیرون آمده است. گروه نخست در پاسخ میگویند احتمال وقوع چنین امری بسیار اندک است و شرایط ذهنی و عینی موجود در جامعه تحریم را بینتیجه یا حداقل کمنتیجه میکند. اشتباه محوری هر دو گروه این است که تصور میکنند با عملی «نامشخص» میتوان به نتیجهی «مشخص» رسید. با چند مثال موضوع روشنتر میشود:
کسانی هستند که از آغاز انقلاب تا کنون رای ندادهاند. در این بین هستند کسانی که ارادهی معطوف به عمل هم داشتهاند و کارشان فقط رای ندادن نبوده است اما گروه وسیعتری از این دسته، میلیونها نفر، کسانی هستند که رای ندادهاند و فقط رای ندادهاند اما به عنوان جریان اجتماعی در ساخت قدرت مشارکت داشتهاند و یا حداقل مبارزهی منفی یا مثبت خود را تداوم نبخشیدهاند و کارشان صرفا رای ندادن بوده است و بس. تصور کنید مردمی در انتخاباتی رای نمیدهند اما فردای انتخابات هم به سر کار خود نمیروند و دست به اعتصاب میزنند یا به هر شکل و در اولین فرصت نشان دهند که رئیسجمهور موجود را قبول ندارند آنگاه آن تحریم انتخابات ادامهی منطقی پیدا میکند. اما وقتی مبارزهی اجتماعی به رای ندادن تاویل میشود اهمیت قائل شدن بیش از حد برای امری است که اهمیتاش به آن میزان نیست و این خود نوعی تخدیر و درواقع مشغولیات است که اگر نگوییم از مشغولیات هیزم تنور انتخابات شدن بیشتر است بیگمان کمتر نیست. ما با دون کیشوتهایی طرف هستیم که اوج مبارزهیشان جوهری نشدن انگشتشان و مهر نخوردن شناسنامهیشان است و گویی چون ماندلا سی سال در زندان بودهاند به دیگران فخر میفروشند که سی سال است در انتخابات شرکت نکردهاند. مرحبا دیگر چه کردید؟ هیچ!
و اما آنان که اعتقاد دارند باید به هر شکل در انتخابات شرکت کرد و از میان «بد» و «بدتر» آن که «بد» است را انتخاب کرد دچار این توهم میشوند که گویا «انتخاب» کردهاند! چه چیز را انتخاب کردهاند؟ این را انتخاب کردهاند که «الف» رئیس جمهور نشود؟ آیا این نوع «انتخاب کردن» تفاوتی با آن نوع «انتخاب نکردن» دارد؟ تشخص داشتن یعنی جمعی بتوانند خواستهی مشخصی را به میان بگذارند و از نامزدی حمایت کنند که حداقل این خواستهها را متعهد بشود. این میشود انتخاب غیر صفر و صدی. شما نمیگوید به کسی رای میدهم که تمام خواستهی من را تامین کند اما انتظار دارم حداقل بخشی از آن را تامین کند. کسانی که تشخص داشته باشند اعمال نیرو میکنند. اما متاسفانه انتخابات همواره شکلی تودهوار و پوپلیستی به خود میگیرد و سعی دارد تشخص جریانات را از بین ببرد و همه را به رنگ خود درآورد و دلیل وجودی خود را هم اثبات نمیکند در نفی رقیب میجوید.
اگر موضوع را از سوی نامزدها نگاه کنیم به همین پرسکتیو میرسیم. نامزدها مهم نیست خود را اصلاحطلب بنامند یا اصولاگرا یا اصلاحطلب اصولگرا یا اصولاگرای اصلاحطلب یا هر واژهی اختراعی دیگری همه در یک چیز اتفاق نظر دارند مرا انتخاب کنید چون چارهی دیگری ندارید! در واقع نامزدها از دل نظرات موجود بیرون نمیآیند این نظرات است که باید بر قامت نامزدها دوخته شود. مثلا امروز میتوان با ضرس قاطع گفت: بسیاری از کسانی که از میرحسین طرفداری میکنند اگر خاتمی از کروبی حمایت میکرد اکنون از حامیان کروبی بودند. این که خاتمی چرا از میرحسین حمایت کرد نه از کروبی حاصل نظرات طیف موسوم به اصلاحطلب یا دوم خردادی نیست حاصل مناسبات شخصی و پشت پردهی این افراد است. قرار نیست حتا طیف هوادارها هم تا روز آخر بدانند که «سید» قرار است از «شیخ» حمایت کند یا از «میر». نامزدها هم اصولا مستقل هستند از دل مبارزهی درون حزبی یا حتا درون شبه حزب بیرون نیامده اند. آنها باید بیایند و همه خود را با آنها تطبیق دهند. پس از دوازده سال شعار اطلاحطلبی باز با فردگرایی روبهرو هستیم و تاثیر افراد.
جریانهای اصیل دنبال رایهای اصیل هستند و بیش از آن که برایشان مهم باشد چه کسی به آنها رای میدهد مهم این است که چه کسی نباید به آنها رای بدهد. اما جریانهای قدرتگرا پیروزی برایشان مهم است نه چگونه پیروز شدن. خود را به هر رنگی در میآورند و هر شعاری میدهند تا رای بیشتری جذب کنند دغدغهی پاسخگویی در فردای انتخابات هم ندارند چون قرار نیست فردای انتخابات کسی در میدان باقی مانده باشد قرار است همه به خانههایشان بروند و قدرت را به دست پیروز انتخابات بدهند و آنها بروند دنبال کارشان تا انتخابات بعدی.
به هر روی اگر این چیزها را بدانیم و دچار توهم نباشیم حالا میتوانیم تصمیم بگیریم رای بدهیم یا رای ندهیم و انتظارات خود را محدود کنیم. اگر رای ندادیم دچار این توهم نشویم که چیزی را تحریم کردیم یا نقش موثری بازی کردهایم یا مثلا در شو خیانتی شرکت نداشتیم و بحثهای اینچینی. بدانیم صرفا تصمیم شخصی گرفتیم که رای ندهیم و اگر رای دادیم و به نامزدی خاص رای دادیم تصور نکنیم سرنوشت خود را تعیین کردهایم یا نقش بسیار بارزی داشتهایم.
چکیده آن که: اگر میخواهیم سرنوشت خود را تعیین کنیم مهم نیست در روز انتخابات چه میکنیم مهم این است که فردای انتخابات چه میکنیم. ترساندن مردم که اگر رای ندهید فلان و بهمان میشود همان شوهای پوپولیستی است که نفس و نیت و ارادهی پشت رایها برایاش مهم نیست مهم خود رای است و انسانها را وسیلهیی برای رسیدن به قدرت سیاسی میداند. مهم نیست فردای انتخابات چه کسی قدرت را بهدست میگیرد مهم آرای قدرتمندی است که در محدودی صندوق نمیماند و مهر خویش را و رنگ خویش را بر تارک تحولات میزند.
کسانی هستند که از آغاز انقلاب تا کنون رای ندادهاند. در این بین هستند کسانی که ارادهی معطوف به عمل هم داشتهاند و کارشان فقط رای ندادن نبوده است اما گروه وسیعتری از این دسته، میلیونها نفر، کسانی هستند که رای ندادهاند و فقط رای ندادهاند اما به عنوان جریان اجتماعی در ساخت قدرت مشارکت داشتهاند و یا حداقل مبارزهی منفی یا مثبت خود را تداوم نبخشیدهاند و کارشان صرفا رای ندادن بوده است و بس. تصور کنید مردمی در انتخاباتی رای نمیدهند اما فردای انتخابات هم به سر کار خود نمیروند و دست به اعتصاب میزنند یا به هر شکل و در اولین فرصت نشان دهند که رئیسجمهور موجود را قبول ندارند آنگاه آن تحریم انتخابات ادامهی منطقی پیدا میکند. اما وقتی مبارزهی اجتماعی به رای ندادن تاویل میشود اهمیت قائل شدن بیش از حد برای امری است که اهمیتاش به آن میزان نیست و این خود نوعی تخدیر و درواقع مشغولیات است که اگر نگوییم از مشغولیات هیزم تنور انتخابات شدن بیشتر است بیگمان کمتر نیست. ما با دون کیشوتهایی طرف هستیم که اوج مبارزهیشان جوهری نشدن انگشتشان و مهر نخوردن شناسنامهیشان است و گویی چون ماندلا سی سال در زندان بودهاند به دیگران فخر میفروشند که سی سال است در انتخابات شرکت نکردهاند. مرحبا دیگر چه کردید؟ هیچ!
و اما آنان که اعتقاد دارند باید به هر شکل در انتخابات شرکت کرد و از میان «بد» و «بدتر» آن که «بد» است را انتخاب کرد دچار این توهم میشوند که گویا «انتخاب» کردهاند! چه چیز را انتخاب کردهاند؟ این را انتخاب کردهاند که «الف» رئیس جمهور نشود؟ آیا این نوع «انتخاب کردن» تفاوتی با آن نوع «انتخاب نکردن» دارد؟ تشخص داشتن یعنی جمعی بتوانند خواستهی مشخصی را به میان بگذارند و از نامزدی حمایت کنند که حداقل این خواستهها را متعهد بشود. این میشود انتخاب غیر صفر و صدی. شما نمیگوید به کسی رای میدهم که تمام خواستهی من را تامین کند اما انتظار دارم حداقل بخشی از آن را تامین کند. کسانی که تشخص داشته باشند اعمال نیرو میکنند. اما متاسفانه انتخابات همواره شکلی تودهوار و پوپلیستی به خود میگیرد و سعی دارد تشخص جریانات را از بین ببرد و همه را به رنگ خود درآورد و دلیل وجودی خود را هم اثبات نمیکند در نفی رقیب میجوید.
اگر موضوع را از سوی نامزدها نگاه کنیم به همین پرسکتیو میرسیم. نامزدها مهم نیست خود را اصلاحطلب بنامند یا اصولاگرا یا اصلاحطلب اصولگرا یا اصولاگرای اصلاحطلب یا هر واژهی اختراعی دیگری همه در یک چیز اتفاق نظر دارند مرا انتخاب کنید چون چارهی دیگری ندارید! در واقع نامزدها از دل نظرات موجود بیرون نمیآیند این نظرات است که باید بر قامت نامزدها دوخته شود. مثلا امروز میتوان با ضرس قاطع گفت: بسیاری از کسانی که از میرحسین طرفداری میکنند اگر خاتمی از کروبی حمایت میکرد اکنون از حامیان کروبی بودند. این که خاتمی چرا از میرحسین حمایت کرد نه از کروبی حاصل نظرات طیف موسوم به اصلاحطلب یا دوم خردادی نیست حاصل مناسبات شخصی و پشت پردهی این افراد است. قرار نیست حتا طیف هوادارها هم تا روز آخر بدانند که «سید» قرار است از «شیخ» حمایت کند یا از «میر». نامزدها هم اصولا مستقل هستند از دل مبارزهی درون حزبی یا حتا درون شبه حزب بیرون نیامده اند. آنها باید بیایند و همه خود را با آنها تطبیق دهند. پس از دوازده سال شعار اطلاحطلبی باز با فردگرایی روبهرو هستیم و تاثیر افراد.
جریانهای اصیل دنبال رایهای اصیل هستند و بیش از آن که برایشان مهم باشد چه کسی به آنها رای میدهد مهم این است که چه کسی نباید به آنها رای بدهد. اما جریانهای قدرتگرا پیروزی برایشان مهم است نه چگونه پیروز شدن. خود را به هر رنگی در میآورند و هر شعاری میدهند تا رای بیشتری جذب کنند دغدغهی پاسخگویی در فردای انتخابات هم ندارند چون قرار نیست فردای انتخابات کسی در میدان باقی مانده باشد قرار است همه به خانههایشان بروند و قدرت را به دست پیروز انتخابات بدهند و آنها بروند دنبال کارشان تا انتخابات بعدی.
به هر روی اگر این چیزها را بدانیم و دچار توهم نباشیم حالا میتوانیم تصمیم بگیریم رای بدهیم یا رای ندهیم و انتظارات خود را محدود کنیم. اگر رای ندادیم دچار این توهم نشویم که چیزی را تحریم کردیم یا نقش موثری بازی کردهایم یا مثلا در شو خیانتی شرکت نداشتیم و بحثهای اینچینی. بدانیم صرفا تصمیم شخصی گرفتیم که رای ندهیم و اگر رای دادیم و به نامزدی خاص رای دادیم تصور نکنیم سرنوشت خود را تعیین کردهایم یا نقش بسیار بارزی داشتهایم.
چکیده آن که: اگر میخواهیم سرنوشت خود را تعیین کنیم مهم نیست در روز انتخابات چه میکنیم مهم این است که فردای انتخابات چه میکنیم. ترساندن مردم که اگر رای ندهید فلان و بهمان میشود همان شوهای پوپولیستی است که نفس و نیت و ارادهی پشت رایها برایاش مهم نیست مهم خود رای است و انسانها را وسیلهیی برای رسیدن به قدرت سیاسی میداند. مهم نیست فردای انتخابات چه کسی قدرت را بهدست میگیرد مهم آرای قدرتمندی است که در محدودی صندوق نمیماند و مهر خویش را و رنگ خویش را بر تارک تحولات میزند.
9 comments:
زنده باد مصطفی!
من هم از روز اول یک چیز را گفتهام: شرکت در انتخابات مهم نیست.
جالب اینجاست که برای مردم هم به طور واقعی همین است و توده مردم وقتی رای میدهند یا نمیدهند آنرا تصمیم تاریخی و غیره نمیدانند. آنها میروند رای میدهند و فردا هم زندگی و به وقتش هم مبارزهشان را میکنند.
وظیفه روشنفکران و هنرمندان و چهرههای عمومی و حتی احزاب سیاسی جدی هم این نیست که مثل افراد مختلف از محسن نامجو (متاسفانه) تا محمود دولتآبادی و مهرانگیز کار به مردم بگویند که در روز انتخابات چه کنند. بلکه مهم این است که از حقایق سیاسی روز صحبت کنند و جریانات و ماهیت آنها را تصویر کنند.
افسوس که دوره دوره روشنفکری بیلیاقت و به عقیده من خائن است! (خائن شاید کلمه قشنگی نباشد اما منظورم از آن همان روشنفکری است که آگاه بر زمانه خود نیست و مردم اطرافش را آگاه نمی کند).
این یکی از بهترین مقالههایی است که تابحال راجع به انتخابات خواندهام. فکر کنم طرحش را به یک شیوه ژنتیک از من دزدیدی! البته علم ژنتیک میگوید باید برعکس کار کند.
مصطفا عزیز ، نخست تبریک به خاطر وبلاگت ، نکته دوم کاملا با استدلال هایت موافقم اما نه با چکیده آن. به نظر من کنش روز انتخابات هم مهم است. متاسفانه شرایط زمانی، ما رادر بد مخمصه ای قرار داده است. برای همین شرکت در انتخابات و رای دادن ( به هر کسی غیر از آن دیکتاتور کوچک) الزامی است تا حداقل روال جامعه به مدار عقلانیت برگردد. بعد به نکته مهمی اشاره کردی. تا وقتی رویکرد انتقادی در جامعه ما نهادینه نشود و پایه های دموکراسی استحکام نیابد، هر آن احتمال بازگشت پوپولیسم خواهد بود.
آلمانی ها چه هزینه ای را پرداختند؟ که فردای روز جنگ گفتند« هر کس از جارو زدن در خانهی خودش ساختن را شروع کن » و کردند و شد.آمریکاییها چه؟ که کندی گفت « نگویید آمریکا برای ما چه کرد؟ بگویید ما برای آمریکا چه کردیم؟» ما چند سال با این طرز فکر فاصله داریم؟
به دل نشست آقای عزیزی، کاش به فردای انتخابات فکر کنیم... افسوس همه چیز با اعلام نتایج پایان میباید
آرش عزیزی ِ عزیز! روشنفکران و هنرمندان و بقیّهی آدمها، نه وظیفهشان، بلکه حقشان است که نظرشان را بگویند دربارهی انتخابات و هر مسئلهی دیگری که در کشورشان در جریان است و برای آنها اهمیّت دارد. گمان هم نمیکنم با ابراز عقیدهشان به مردم امر بکنند که چه بکنند و به چه کسی رأی بدهند و... گمان نمیکنم! عقیدهشان را میگویند چون حق دارند در مورد مسائلی که گوشت و خون و عصبشان را آزار میدهد، نظر بدهند.
در ضمن کامنت من دیروز اینجا بود و امروز حذف شده بود! چرا؟ آن آقای مصطفاعزیزیای که من میشناختم، اهل سانسور نبود!
قربان من چیزی حذف نمیکنم چه برسد به نظر شما که قبولش دارم. انسانها باید آزاد باشند که حرفشان را بزنند و نباید آنان را مرعوب کرد. به هر نظر آرش هم نظر انسانی است که حق دارد بزند حتا اگر من و شما با آن مخالف باشیم.
البته من کلا توهین به روشنفکران را نمیپسندم چون خمد روشنفکر هستم یا امیدوارم باشم.
من متوجه دوست خوبمان جناب آقای کرمی نشدم ولی خب اظهار فضل کنم و بگویم جمله ی کندی در اصل از آن جبران است. به هر روی مردم ایران برای کشورشان هزینهی بسیار زیادی داده اند و دور از انصاف است که بگویم مردم فداکاری نکرده اند گیرم این فداکارهای در راه درستی نبوده باشد چیزی از نیت و قصد فداکاران نمیکاهد. همانجور که مردم آلمان در راه نابودی آلمان بسیار از خودگذشتهگی کردند و بعد هم در راه آبادی آن اما در هر مورد صادقانه این کار را میکردند تا جایی که به مردم مربوط میشد.
متوجه نشدم منظور مصطفی از اینکه توهین به روشنفکران بد است چیست. من به مفهوم روشنفکری توهین نکردهام چون خودم هم امیدوارم همان باشم. به روشنفکران ایرانی حال حاضر حمله کردهام که یکی پس از دیگری سینهزن صف استبداد شدهاند.
بله هر کسی "حق" دارد هر حرفی میخواهد بزند. برای همین هم من نگفتم حق ندارند ولی گفتم روشنفکری واقعی، آن روشنفکری که وجدان انسانی جامعه است، آن روشنفکری که از ارزشهای بزرگ انسانی، از آزادی و برابری و رفاه، دفاع میکند پشت جمهوری اسلامی نمیرود و نباید برود.
بعدش جی؟؟؟؟
از رای دادن خیلی گذشته
Post a Comment