23 July 2010

آتش‌طور


کافکا
احمد شاملو
یکهو دیدم وسط خاربوته‌ی در هم پیچیده‌ای به تله افتاده‌ام. نگه‌بان باغ را با نعره ای صدا زدم. به دو آمد اما با هیچ تمهیدی نتوانست خودش را به من برساند.
داد زد: ـ چه جوری توانستید خودتان را بچپانید آن تو؟ از همان راه هم برگردید دیگر!
گفتم: ـ ممکن نیست. راه ندارد. من داشتم غرق خیالات خودم آهسته قدم می‌زدم که ناگهان دیدم این توام. درست مثل این که بته یکهو دور و برم سبز شده باشد. دیگر از این تو بیرون بیا نیستم؛ کارم ساخته است.
نگه‌بان گفت: عجبا! می‌روید توی خیابانی که ممنوع است، می‌پیچید لای این خارپیچ وحشتناک، و تازه یک چیزی هم طلب کارید... در هر صورت تو یک جنگل بکر گیر نکرده‌اید که: این جا یک گردش‌گاه عمومی ست. هر جور باشد درتان می‌آورند.
ـ گردش‌گاه عمومی! اما یک همچین تیغ پیچ هولناکی جاش تو هیچ گردش‌گاه عمومی‌ای نیست. تازه، وقتی هیچ تنابنده ای حاضر نیست به این نزدیک بشود چه طور ممکن است مرا از توش درآورد؟... ضمنا اگر هم قرار است کوششی بشود باید فوری فوری دست به کار شد: هوا تاریک شده و من محال است شب تو همچین وضعی خوابم ببرد. سرتاپام خراشیده شده، عینکم هم از چشمم افتاده و بدون آن هم پیدا کردنش از آن حرف هاست. من بی عینک کورِ کورم.
نگه بان گفت: ـ همه ی این حرف ها درست. اما شما ناچار باید دندان رو جگر بگذارید. یک خرده طاقت بیاورید. یکی این که اول باید چندتا کارگر گیر بیاورم که واسه رسیدن به شما راهی پیدا کنند، تازه پیش از آن هم باید به فکر گرفتن مجوز کار از مقام مدیریت باشم. پس یه ذره حوصله و یه جو همت لطفا!
---------------------

عنوان برگردان فرانسوی قطعه ‌است. آلمانی‌اش را نه می‌دانم٬ نه با این که زحمت‌ زیادی داشت(۱) خواستم بدانم. عنوان فرانسوی را می‌شد-یا شاید هم می‌بایست- به فارسی «آتش طور» ترجمه کرد. یک خرده فکر کردن خیلی خیلی از ورزش صبحگاهی مفیدتر است.
-----
-----
۱) تصور می‌کنم «نداشت» درست باشد. آنقدر شیفته بودم و سرمست که نتوانستم تا سال ها این متن را بخوانم. افسوس کاش خوانده بودم و می پرسیدم.

2 comments:

وحید said...

بجای ورزش صبحگاهی خواندن این متن خیلی خیلی لذت‌بخش‌تر است :)

Mostafa said...

وحید جان٬ راستی‌ها جیگر آدم جلا می‌آد!