30 September 2009

به هم ساختن عسل و خربزه

وقتی دوران تاریخ‌ساز است خوب است کمی تاریخ بخوانیم. حدود صد سال پیش وقتی محمدعلی‌شاه قاجار داشت نهالی که در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ با امضای پدرش مظفرالدین شاه کاشته شده بود را زیر پا له می‌کرد. روشنفکران تلاش می‌کردند از این نهال تازه کاشته شده محافظت کنند تا به بار و بر بنشیند. روزنامه‌ی صوراسرافیل به صاحب امتیازی میرزا جهانگیرخان شیرازی ، که به صوراسرافیل شهره شد، و مدیریت مشترک میرزا قاسم‌خان تبریزی و نویسندگی علی‌اکبر دهخدای قزوینی به این کار مشغول بود.
علی‌اکبر دهخدا با امضای دخو ستون طنزی به نام «چرند و پرند» در این روزنامه داشت که بسیار مورد علاقه‌ی مردم و خوانندگان بود. برای آشنایی با ادبیات و روزنامه‌نگاری آن روزگار و شباهت‌ها و تفاوت‌های‌اش با روزگار ما یکی از این چرند و پرندها را اینجا نقل می‌کنم. این مطلب در شماره‌ی ۲۵ پنج‌شنبه ۹ صفر ۱۳۲۶ هجری قمری، حدود صد سال پیش، در صفحه‌های ۶ و ۷ و ۸ روزنامه‌ی صوراسرافیل منتشر شده است.
چند توضیح:
۱- این مطلب از تصویر روزنامه صوراسرافیل که در اسفند ۱۳۶۱ توسط انتشارات رودکی منتشر شد تایپ شده است.
۲- سعی کردم رسم‌الخط را تغییر ندهم. فقط در متن اصلی علامت‌ها، نقطه، علامت سوآل...، با کلمه‌ی ماقبل خود فاصله دارد که به روش معمول امروز بدون فاصله تایپ کرده‌ام. کلماتی هم که بی‌فاصله هستند و در متن بافاصله آمده است به‌صورت بی‌فاصله آورده‌ام. جز این تغییری نداده‌ام.
۳- متن اصلی پانویس ندارد و پانویس‌ها را به آن افزوده‌ام. هر جا به منبع پانویس اشاره نشده است از لغت‌نامه‌ی دهخدا ست.
چرند و پرند
درس الاشیا
نه‌نه! ـ هان - این زمین روی چیه؟ ـ روی شاخ گاو. ـ گاو روی چیه ؟ ـ روی ماهی، ـ ماهی روی چیه؟ ـ روی آب، ـ آب روی چیه ؟ ـ وای وای! الهی رودت به بره، چقده حرف می زنی، حوصلم سررفت.
----------------آفتابه لگن شش دست شام و نهار هیچی
آفتابه لگن شش دست شام و نهار هیچی! گفت نخور، عسل و خربزه با هم نمیسازند، نشنید و خورد، یک ساعت دیگر یارو را دید مثل مار بخودش می‌پیچد، گفت نگفتم نخور این دو تا با هم نمی‌سازند گفت حالا که این دو تا خوب با هم ساخته‌اند که من یکی را از میان بردارند!!!
من می‌خواهم اولیای دولت را به عسل و رؤسای ملت را به خربزه تشبیه کنم، اگر وزارت علوم بگوید توهین است حاظرم دویست و پنجاه حدیث در فظیلت خربزه و یکصد و چهل و نه حدیث در فضیلت عسل شاهد بگذرانم.
صاحبان این جور خیالات را فرنگی‌ها (آنارشیست) و مسلمانها خوارج میگویند، اما شما را بخدا حال دست خونی نچسبید یخهٔ من، خدا پدرتان را بیامرزد من هر چه باشم دیگر آنارشیست و خوارج نیستم.
من هیچوقت نمیگویم برای ما بزرگتر لازم نیست، میان حیوانات بی‌زبان خدا هم شیر پادشاه درندگان است و بصریح عبارت شیخ سعدی سپاه گوش هم رئیس الوزرا است، و بلکه دراز گوش هم رئیس کشیکخانه باشد.
میان میوه‌ها هم گلابی شاه میوه است، و کلم هم شاید یک چیزی باشد، و اگر مشروطه هم به نباتات سرایت کرده باشد که سیب‌زمینی لابد... (چه عرض کنم که خدا را خوش بیاید)، باری برویم سر مطلب:
من هیچوقت نمیگویم اشرف مخلوقات از حیوان و نبات هم پست‌تر باشند، من هیچوقت نمیگویم خر و گاو رئیس و بزرگتر داشته باشند، چغندر و زردک پیش‌وا و آقا و نماینده داشته باشند و ما اشرف مخلوقات را دهنه مانرا بزنند بسر خودمان.
من درست آلان یادن هست که خدا بیامرز خاله فاطیم هر وقت که ما بچه‌ها بعد از پدر خدابیامرز شیطانی می‌کردیم، خانه را سر می‌گرفتیم میگفت الهی هیچ خانهٔ بی بزرگتر نباشد.
بزرگتر لازم است، رئیس لازم است، آقا لازم است، رئیس ملتی هم لازم است، رئیس دولتی هم لازم است، اتفاق و اتحاد این دو طبقه یعنی ساختنشان هم با هم لازم است، اما تا وقتی که این دو تا با هم نسازند که ما یکی را از میان بردارند.
این را هیچکس نمیتواند انکار کند که ما ملت ایران در میان بیست کرور جمعیت پنج کرور و سیصد و پنجاه و هفت هزار نفر وزیر، امیر، سپه سالار، سردار، امیرنویان ، امیر تومان ، سرهنگ، سرتیپ، سلطان ، یاور ، میرپنجه ، سفیر کبیر، شارژدافر ، کنسیه ، یوزباشی ، ده‌باشی ، پنجه‌باشی داریم. و گذشته از اینها باز ما ملت ایران در میان بیست کرور ملت (خدا برکت دهد) شش کرور و چهار صد و پنجاه دو هزار و ششصد و چهل و دو نفر آیت‌الله، حجة‌الاسلام، مجتهد، مجاز ، امام جمعه، شیخ‌الاسلام، سید، سند ، شیخ، ملا، آخوند، قطب، مرشد، خلیفه، پیر، دلیل ، پیش‌نماز داریم، علاوه بر اینها باز ما در میان بیست کرور جمعیت چهار کرور شاهزاده، آقازاده، ارباب، خان، ایلخانی، ایل‌بیگی، آبه‌باشی داریم. زیاده بر این‌ها اگر خدا بگذارد این آخری‌ها هم قریب دوسه‌هزار نفر وکیل مجلس، وکیل انجمن، وکیل بلدیّه ، منشی و دفتردار و غیره داریم.
همهٔ این طبقاتی که عرض شد دوقسم بیشتر نیستند، یک‌ دسته رؤسای ملّت و یک‌ دسته اولیای دولت، ولی هر دو دسته یک مقصود بیشتر ندارند، می‌گویند شما کار کنید زحمت بکشید، آفتاب و سرما بخورید، لخت و عور بگردید، گرسنه و تشنه زندگی کنید، بدهید ما بخوریم و شما را حفظ و حراست کنیم. ما چه حرفی داریم؟ فیضشان قبول، خدابهشان توفیق بدهد! راستی ‌راستی هم اگر این‌ها نباشند سنگ روی سنگ بند نمی‌گیرد. آدم آدم را میخورد! تمدن و تربیت، بزرگی و کوچکی از میان میرود، البته وجود اینها کم یا زیاد برای ما لازم است، اما تا کی؟ بگمان من تا وقتی که این دو تا با هم نسازند که ما یکی را از میان بردارند.
من نمیگویم ملت ایران یک روز اول ملت دنیا بود و امروز بواسطهٔ خدمات همین رؤسأ ننگ تمدّن عصر حاضر است. من نمیگویم که سرحدّ ایران یک‌ وقتی از پشت دیوارهای چین تا ساحل رود دانوب ممتد میشد و امروز بواسطهٔ زحمات همین رؤسا، اگر در تمام طول و عرض ایران دوتا موش دعوا کند سر یکی بدیوار خواهد خورد.
من نمیگویم که با اینهمه رئیس و بزرگتر که همه حافظ و نگاهبان ما هستند، پریروز هیجده شهر ما در قفقاز باج سبیل روسها شد، و پس‌فردا هم بقیه مثل گوشت قربانی سه قسمت میشود. من نمیگویم که سالهای سال است فرنگستان وبا و طاعون ندیده و ما چرا هر یک سال در میان باید یک کرور از دست‌های کار کن مملکت یعنی جوانمردها و جوانه زنهای خودمانرا به دست خودمان بگور کنیم!!!
من نمیگویم درین چند قرن آخری هر دولتی برای خودش دست و پائی کرد، توسعهٔ بخاک خودش داد، مستعمراتی ترتیب نموده و ما با اینهمه رئیس و بزرگتر و آقا بحفظ مملکت خودمان هم موفق نشدیم.
بله اینها را نمیگویم برای اینکه میدانم برگشت همهٔ این‌ها به قضا و قدر است، اینها همه سرنوشت ما ها بوده است، اینها همه تقدیر ما ایرانیها ست.
اما ای انصاف‌دارها، والله نزدیک است یخهٔ خودم را پاره کنم، نزدیک است کافر بشوم، نزدیک است چشمهایم را بگذارم رویهم، دهنم را باز کنم و بگویم اگر کارهای مارا باید همه‌اش تقدیر درست کند، امورات ما را باید باطن شریعت اصلاح کند، اعمال ما را دستِ غیبی بنظام بیندازد پس شما میلیونها رئیس، آقا، بزرگتر از جان ما بیچارها چه میخواهید؟ پس شما کرورها سردار و سپه‌سالار و خان چرا مارا دمِ کورهٔ خورشید کباب می‌کنید؟! پس چرا شما مثل زالو به تن ما چسبیده و خون مارا با این سمجی می‌مکید؟
گیرم شما پول ندارید سد اهواز را به بندید، شما قوه ندارید قشون برای حفظ سرحدات بفرستید، شما نمیتوانید راه در مملکت بکشید، اما والله بالله به سی جزو کلام الله شما آنقدر قدرت دارید شیخ محمود امامزاده جعفری را از ورامین بطهران بخوانید، شما آنقدر قوت دارید که صد نفر سرباز برای حفظ نظم یزد و خونخواهی قاتل سید رضای داروغه و پس گرفتن هفتصد تومان تاوان قمار اجزاء عدل‌الدوله از حجة الاسلام و ملاذالانام میرزاعلی رضای صدرالعلمای یزدی اطال‌الله ایام افاداته به یزد بفرستید. شما میتوانید که پانصد نفر سوار میرهاشم را از سلطنت مملکت آذربایجان خلع کنید.
حالا که نمی‌کنید من هم حق دارم بگویم شما دو دسته مثل عسل و خربزه با هم ساخته‌اید که ما ملت بیچاره را از میان بردارید، وزیر علوم هم ابداً نمیتواند بمن اعتراض کند.
من دویست و پنجاه حدیث در فضیلت خربزه و یکصد و چهل و نه حدیث در فضیلت عسل در خاطر دارم در هر وزارت خانهٔ شاهد بگذرانم، میگوئید نه این گو و این میدان بگردید تا بگردیم.
-----------
- میرزا جهانگیرخان شیرازی فرزند آقا رجبعلی . مدیر روزنامه‌ی صور اسرافیل که بخاطر نام روزنامه‌اش به صور اسرافیل ملقب گردید. او رد ۱۲۹۲ در خانواده‌ی فقیری در شیراز به‌دنیا آمد و در ۱۳۱۱ با عمه‌اش به تهران مهاجرت کرد و در دالفنون درس خواند. در حوزه‌ی مخفی «اجتماعیون عامیون تهران» فعالیت می‌کرد و سوسیال دمکرات بود و با حیدعمواغلو در ارتباط. پس از کودتای محمدعلی‌شاه و به توپ بستن مجلس حاضر نشد به سفارت انگلیس پناهنده شود و در چهارم جمادی‌الاول ۱۳۲۶ قمری به همراه ملک‌المتکلمین در باغشاه به قتل رسید. (مقدمه‌ی کتاب صوراسرافیل. انتشارات رودکی، ۱۳۶۱)
- قاسم‌خان صوراسرافیل نقش سرمایه‌گذار و ناظر را در روزنامه داشت. پس کودتا به اروپا رفت و بعد از پایان استبداد صغیر نماینده‌ی مجلس دوم شد و در کابینه‌ی سردار سپه کفیل وزارت کشور شد و در کابینه‌ی مخبرالدوله وزیر پست و تلگراف و تا پایان عمر در مناصب مختلف دولتی به سر برد. خلاصه عاقبت بخیر شد و به مشروطه‌اش رسید!( مقدمه‌ی کتاب صوراسرافیل. انتشارات رودکی، ۱۳۶۱)
- همان وزارت فخیمه‌ی ارشاد در عصر حاضر.
- نصف میلیون . (ناظم الاطباء). نزد ایرانیان معادل پانصدهزار است . (یادداشتهای قزوینی از فرهنگ فارسی معین ).
- مقامی بالاتر از امیرتومان در سپاهی . بالاترین منصب سپاهی در زمان قاجاریه .
- در اصطلاح نظام قدیم، فرمانده قشونی قریب به ده هزار تن . (از فرهنگ فارسی معین ). مقامی بالاتر از میرپنج و منصبی دون ِ امیرنویان .
- (اصطلاح نظام ) صاحب منصبی که صدتن سپاهی در زیر فرمان وی بود (قاجاریه ). در عهد پهلوی این عنوان بدل به «سروان » شد. (فرهنگ فارسی معین )
- درجه ٔ نظامی که سابق در ارتش معمول بود و بجای آن کلمه ٔ سرگرد برگزیده شد.درجه ای فروتر از درجه ٔ سرهنگ دوم و برتر از سلطان (سروان ).
- امیرپنجه . امیرپنج . مقامی لشکری بالاتر از سرتیپ و پایین تر از امیرتومان . (یادداشت علی‌اکبر دهخدا ).
- کاردار فرهنگ معین جلد چهارم- ترکیبات خارجی.
- کانسلر، رایزن
- کلمه ٔ ترکی است (از: یوز، صد + باش ، رئیس و سر + ی ) و معنی ترکیبی آن سردار و رئیس صد نفر است . رئیس صد تن . قائد صده . (یادداشت دهخدا ). سردار صد کس . (آنندراج )
- (مرکب از عدد ده فارسی و کلمه ٔ باش که لفظی ترکی است به معنی سر و رئیس و حرف یاء) منصبی دون منصب نائب . در دوره ٔ سلاطین قاجار منصب پستی در فراشخانه بالاتر از فراش . سردسته ٔ ده فراش . (یادداشت دهخدا ). رئیس ده نفر فراش . (ناظم الاطباء). رئیس ده تن از سپاهیان . (یادداشت دهخدا ).
- (از: پنجه ، پنجاه + باشی ترکی ، سر و رئیس ) رئیس پنجاه تن از سپاهیان . منصبی در نظام دوره ٔ قاجاریه .
- صاحب اجازه ٔ روایت . صاحب اجازه ٔ اجتهاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- در نزد اهل حدیث عبارت از طریق باشد و جمله ٔ کسانی باشند که روایت کنند و طریق اخبار و روایات را از آن جهت سند گویند که اعتماد علماء در صحت و ضعف حدیث به آن است . (فرهنگ علوم تألیف سجادی از درایه ص 15). آنکه از وی حدیث بردارند. (منتهی الارب ).
- راهنما. رهبر. رهنمون . راهنما. (منتهی الارب ). راهبر. (دهار). راهبر و راهنما. (غیاث ). راه نماینده . (آنندراج ). مرشد. (اقرب الموارد).
- (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) (مرکب از اُبّه ، بمعنی ایل و طائفه + باشی ، رئیس ) رئیس و ریش سفید مردمی چادرنشین.
-شهرداری.
- پناهگاه مردمان ، لقبی است عام که به مجتهدان و فقها دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- جمله فعلی دعایی- خدای دارز کناد. فرهنگ معین جلد چهارم- ترکیبات خارجی
- در متن اصلی به صورت «افاذاته» آمده است. البته مشخص نیست آن‌چه بالای «د» است نقطه است یا ساکن.

4 comments:

خزر said...

آخ که چه خوب بود اگه می شد اینو توی یکی از روزنامه های همین روزا چاپ کرد... مخصوصا اون جمله برای حسن ختام خوب بود که می گفت:
"وزیر علوم هم ابداً نمیتواند بمن اعتراض کند."

Mostafa said...

جاپش که می‌شه کرد منتها بعدا ممکنه دیگه چیزی نشه تو نشریه چاپ کرد!

سینا said...

اول در مورد خود طنز: فوق العاده بود. نثر جالبی داره. البته این اولین تجربه من در مطالعه طنز دخو بود. بعد اینکه برای من خیلی جالبه که ملت ما بیش از هزار ساله که با خلق و خوی خودش مشکل داره! فردوسی میگه
ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک نه تازی بود
سخن ها به کردار بازی بود
همه گنج ها زیر دامان نهند
بکوشند و کوشش به دشمن دهند
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار بد آراسته
زیان کسان از پی شود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش

یعنی تقریبا 1000 ساله که داستان همینه. واسه همینه که من معتقدم اول باید دست به اصلاح فرهنگی زد و بعد اصلاح سیاسی. فعلا که عسل و خربزه با هم ساختن. منظورم سیاست و فرهنگه

و در آخر این شعر از بهار که میگه: ... وین شعله سوزان که برآمد ز چپ و راست، از ماست که بر ماست

Mostafa said...

فرهنگ و سیاست ارتباط کاملی با حاکمیت و قدرت دارد. فرهنگ دیکته‌ی قدرت مسلط است. البته ارتباط تنگاتنگ است بین این دو و مانند قضیه مرغ و تخم مرغ اول و دوم ندارد.