10 December 2016

هُزوارشِ اژدها: غروبِ خورشید برفرازِ خلیجِ فارس

۱۹۱۰ در نمایشگاه سالیانه «انجمن نقاشان مستقل» در پاریس تابلوی درهم و برهمی از غروب خورشید به نمایش در آمد. نام نقاشی را «غروب خورشید بر فراز دریای آدریاتیک» گذاشته بودند و نقاش آن را یوآخیم-رافائل بورونالی Joachim-Raphaël Boronali   عضوی از جنبش اکسه‌سیویست Excessivist خوانده بودند. نقاشی مورد توجه منتقدین قرار گرفت و خیلی زود با قیمتی نسبتا بالا به فروش رفت اما نه یوآخیم-رافائل بورونالی وجود داشت نه جنبش اکسه‌سیویست. تمام ماجرا زیر سرِ نویسنده و روزنامه‌نگار فرانسوی رولان دورژله  بود. عکسی که در بالا می‌بینید عکسی از این تابلو ست. تابلوی زیبای است اما دورژله هنوز بازار نقدها و تحسین‌ها گرم بود که مقاله‌یی نوشت و نشان داد این تابلو با «دم الاغ» کشیده شده است. عکس زیر کل ماجرا را در بردارد.

۱۹۹۶ آلن سوکال، استاد ریاضی در کالج دانشگاهیِ لندن و استاد فیزیک در دانشگاه نیویورک، جُستاری برای نشریه مشهورِ «متن اجتماعی» که مجله‌ی معتبر پسانوگرهاست فرستاد. این مقاله به سبک و سیاق برخی از پست‌مدرن‌های عمدتا فرانسویِ نظریه‌های فیزیک و قضایای ریاضی مانند آشوب، نسبیت عام، فیزیک کوانتوم، تنیده‌گی، برخال، هندسه­ی نااقلیدسی، مکانیک سیالات و مانند آن را پیوند داده بود به  هرمنوتیک، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، فمینیسم و نظایر آن. مقاله هر چند کاملا بی‌سروته بود اما آن­قدر استادانه نوشته شده بود که نه سردبیر نشریه و نه هیچ کدام از اعضای هیئت تحریریه مخالفتی با آن نکردند و مقاله با این یادداشت سردبیر که: «بفرمایید! این حرف‌ها را ما نمی‌زنیم؛ ریاضی‌دان و فیزیک‌دانی دارد می‌زند.» منتشر کردند. پس از چاپ مقاله در «متن اجتماعی»، سوکال ماجرا را افشا کرد و شرح داد که چگونه به‌ساده‌گی توانسته دبیران نشریه را با متنی چنین بی‌ربط ولی درست‌نما مرعوب و آنان را بی‌هیچ زحمتی راغب به چاپ چنین چرندیاتی بکند. بعد هم ژان بریکمون، فیزیکدان نظری بلژیکی و استاد دانشگاه کاتولیک لووین کتابی نوشت که  عرفان ثابتی  با نام «چرندیات پست‌مدرن؛ سوءاستفاده روشنفکران پست‌مدرن از علم» به فارسی برش‌گرداند و توسط انتشارات ققنوس منتشر شد. توی ویکی‌پدیای فارسی هم مقاله‌یی هست به نام «ماجرای سوکال» که به شوخی فریب‌دهنده­ی سوکال هم معروف شده و در آن از سایر رسوایی‌های این‌چنینی و آن‌چنانی که در بالا از آن یاد شد، نام برده شده است. در ایران هم چند بار این اتفاق به شکل‌های مختلف افتاده است؛ که معروف‌ترین‌شان ماجرای نامه‌ی چارلی چاپلین به دخترش «برهنه‌گی، بیماری عصر ماست» است، که توسط فرج‌الله صبا در دهه‌ی پنجاه در مجله‌ی روشنفکر چاپ شد. یا ماجرای «پپسی‌کولا در ماه» که یک شب جمعیت زیادی را روی پشت‌بام کشاند تا پپسی را در ماه ببینند. خود من هم مرتکب چند نمونه مشابه شدم، که دو موردش به شدت انتشار پیدا کرد. یکی نامه‌ی «آنجلینا جولی به فرج‌الله سلحشور» و دیگری «رازی از ایران باستان که چهره‌ی جهان را دگرگون خواهد کرد».

«اژدها وارد می‌شود» ساخته‌ی مانی حقیقی چنین اثری­ست. اثری که می‌توان ارزش آن را در ارزش‌های فرامتنی‌ و نه درون متنی‌اش یافت. فیلم تصاویر زیبایی دارد و صحنه‌های خوبی را خلق کرده است؛ اما  تمام ماجرایی که روایت می‌کند حتا آن جمله که در آغاز فیلم دلالت بر واقعی بودن داستان دارد همه غیرواقعی ست. ماجرا تنها در غیرواقعی بودن داستان خلاصه نمی‌شود. تمام حرف فیلم در بی‌حرفی آن است نقد فرامتنی نقد است. همان‌طور که صحنه‌ی انتخابی از «خشت و آینه» و نوزاد در بغل مرد نقد «روشنفکری» آن زمان است. «اژدها...» درست مانند تابلوی «غروب خورشید بر فراز دریای آدریاتیک» یا مقاله‌ی سوکال، نقدی علیه نقد است کسانی که دنبال معنا و مفهوم و نماد و استعاره یا ارجاعات بین‌متنی در درون متن آن می‌گردند راه به جایی نمی‌برند و اگر هم راه به‌جایی ببرند ناکجایی ست که پشت پوزخنده‌های زیرکانه‌ی نویسنده و کارگردان مخفی شده است.  

No comments: