چشمهایام را که باز کردم بالای سرم بود، موهایام را نوازش میکرد و با کلامتی شیرین میخواست که بیدار شوم و قرصهایام را بخورم. هیچ دردی نداشتم، تب هم نداشتم نمیدانم برای چه باید قرص میخوردم و او میخندید و صدای خندهاش مثل شکسته شدن شیشهی عطر فضا را معطر میکرد. لب تخت نشستم همانطور که میخندید لیوان آب را دستام داد. تشنه بودم. آب را سرکشیدم. او را از پشت شیشه و آب دیدم؛ مواج و معوج، تازه به صرافت افتادم که او رفته است او نیست پس این که بالای سرم ایستاده و میخندد و صدای خندهاش مثل شکسته شدن شیشهی عطر همهجا را پر کرده است کیست؟ چطور ممکن است هم باشد و هم نباشد هماینجا باشد هم پیش دیگری باشد. نه حتما خواب بودم خواب میدیدم در واقعیت آدمها و اشیا یا هستند یا نیستند نمیشود هم باشند و هم نباشند نمیشود یکی، دو نفر باشد. تب دارم. زانوهایم متورم شده است و درد میکند دارم باز کابوس میبینم. خواب ام. وقتی کاملا به خودم آمدم روی تخت دراز کشیده بودم. چشمهایام را که باز کردم سقف بود سقفی که همیشه بالای سرم است. سفید یک دست. کشوی کنار میزم را باز کردم. دنبال قرصهایام ميگشتم اما دستام به شی سردی خود. خنکیاش دوید توی تمام تنم. خیس عرق شدم عرقی سرد و مشمئز کننده. همانجور لمساش کردم تا دستهاش در دستام قرار گرفت و بعد بدون این که فکر کنم چکار دارم میکنم. تپانچه را بیرون آوردم و بیهیچ درنگی داخل دهانام گذاشتم و قبل از این که سفتی لولهاش دندانهایام را به درد آورد شلیک کردم. از خواب پریدم. تمام اتاق غرق خون شده بود. مغزم پاشیده بود روی دیوار پشت تخت. تکههای مغز همهجا پخش شده بود. تکهیی را برداشتم میان انگشتانام فشار دادم له شد و تازه بهصرافت افتادم که دارم خواب میبینم اگر من مغزم را پاشانده بودم روی دیوار پس نمیتوانستم الان تکهیی از آن را زیر انگشتانام له کنم. باید میتوانستم از این خواب لعنتی بیدار شوم اما تمام بدنام فلج شده بود. میخواستم فریاد بزنم شاید کسی بیاید تکانام بدهد و بیدارم کند اما فایده نداشت قدرت فریاد زدن نداشتم. میخواستم خود را به لب تخت برسانم و از آنجا به پایین بیفتم تا شاید بیدار شوم اما عضلاتم کار نمیکرد کاملا فلج شده بود. تنها چیزی که حس میکردم وحشت بود وحشتی فزاینده. وقتی دیگر داشتم از ترس میمردم و به صرافت افتادم که اینجور وقتها میگویند:«داشتم از ترس قالب تهی میکردم.» که بیدار شدم. بیدار شدم؟ سقف برایم آشنا نبود و دستم بیهوده در بالای تخت دنبال کلید چراغ میگشت نیازی هم به روشن کردن چراغ نبود آفتاب افتاده بود روی تخت و من خیس عرق بودم. قرصی و لیوان آبی کنار تخت بود. اما من که جاییم درد نمیکرد. آب را سر کشیدم قرص را زیر انگشتانم له کردم. مثل مغز له شده میمانست بوی باروت همهی اتاق را گرفته بود. خواب بودم. نمیتوانستم خواب نباشم. باید فریاد میزدم اگر بیدار بودم حتما کسی صدایم را میشنید و میآمد در اتاق را باز میکرد. فریاد زدم، یعنی دهانام را باز کردم، آنطوری که آدمها دهانشان را باز میکنند هنگام فریاد زدن اما صدایی بیرون نمیآمد شاید هم فریاد میزدم اما کر شده بودم پس چرا کسی نمیآمد؟ دهانم را بستم نفس عمیق کشیدم و فریاد زدم. این بار صدای خودم را شنیدم و از صدای خودم از خواب پریدم. بالای سرم بود و میگفت: «باز خواب بد دیدی؟ بیا قرصات را بخور» اما او که رفته بود نمیتوانست هم رفته باشد هم اینجا بالای سر من باشد و به من قرص بدهد. شاید برگشته.
-« کی برگشتی؟»
-« برگشتم؟»
15 comments:
بچه که بودم همش کابوسای تکراری سراغمو میگرفت بعد یه مدت دیگه عادی شده بود هرجندوقت یباراذیتم میکردن
یادمه خواب میدیدم دارم از راه پله میفتم زیرزمین اخه اونجا محافظی نداشت هنوزم نداره وقتی میفتادم اون زیرزمین کم عمق میشد یه چاه سیاهو عمیق خیالم راحت میشدکه کابوس جالب بود خیالم راحت میشد!!!!!
بعد اینکه فهمیدم خواب سعی میکردم بیداربشم چشامو به زورباز میکردم توخواب چشای خستم بازنمیشدن ولی بازور زیادی بالاخره تسلیم میشدن!!
مامانم میگ وقتی بچه کوچولو بودی یبار ازپایین پله هازیرزمین افتادی
وقت کابوس نمیدونستم که یبارافتادم الانم هربارمیگه یاد کابوسام میفتم اخه گاهی وقتاپیش مادرم بهش میگم چطوری افتادم میگ وقتی افتادی یمدت بیهوش شدی بعدخودت به هوش اومدی
تازگیابازم کابوس میبینم حدود یه سال
خواب میبینم یکی چاقوبدست داره دنبالم میکنه منم باتمام توان ازش فرار میکنم
دست ازسرم برنمیداره
خیلی میترسم
توبعضیشون میبینم که همه دارن میمیرن ولی من تسلیم نشدم یکی باشمشیردنبالم میکنه
انگارفقط قصدجون منوداره
اخه من یه سال که واقعاچاقو خوردم
این کابوسای منم شدن مث یه داستان البته نه بخوبی داستان شما
من توکابوس الانم میبینم که زجری که تو واقعیت کشیدم برام کافی نیس باید بازم بکشم ولی اینیکیو نمیدونم کی تموم میش
تواین مدت که سراغی ازتون نگرفتم همیشه بیادتون بودم این روزابدجور دلم هواتونوکرده بود شماشاید منویادتون نیادولی من هیچوقت فراموشتون نمیکنم گرچه خیلی بیمعرفت بودم وفیلماتونو ندیدم
خیلی باخودم درگیربودم تواولین فرصت تهیشون میکنمومیبینم
راستی کابوسای بچگیم یه چندتایی بودن یکیشوگفتم زندگی من همش کابوس کاش مشکل من همش خواب بود
عارف عزیز٬
کامنتهای تاثیرگذاری بود. تاثذیرگذار از حاصل یک شب بیخوابی و هراسهای بیپایان من...
صبح ساعت 4؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقای عزیزی بیخوابی چرا؟؟؟؟؟
"مرا با تنهاییت گلاویزمکن من دلم ازین دلتنگیهای کبودپر است"
مث اینکه واقعامنوخاطرتون نیست
اهان ساعتش بوقت ایرانه وشمااینجانیستید
هرجای دنیا که هستی سلامت باشی ماجرای"من ریموندکاور نیستم رو خوندم خدا همیشه کنار ماست کافیه لمسش کنیم بعد وجودمون تسخیرعشق میشه
عارف جان٬
یه حدسایی میزنم اما تو هم بد نیست یه سرنخیهایی بدی! :)
سلام آقای عزیزی ببخشیدکه دیرجواب دادم درگیردانشگاه بودم معذرت میخوام
من باسریال راه بی پایان انس گرفته بودم که بعداز سرچ باایمیلتون تماس گرفته بودم شماهم درحالی که انتظارنداشتم جوابمودادین بعدتماس گرفتم وبعد ملاقات کردیم!
باهم رفتیم بیرون شماکتاب گرفتین برام
اونروزو هرگزیادم نمیره واقعا بهترین خاطره بود
من بچه مراغه هستم!
صادقانه میگم دلم خیلی تنگ شده براتون آقای عزیزی
امیدوارم بتونم ببینمتون.
اگه آدم خجالتی نبودم اونروز که میدیدمتون تو آغوش میگرفتم
شماسرتون شلوغه ودرگیرکارین واقعا حق دارین فراموش کنین
اینهمه دوستوهمکار
اگه تواین مدت بهتون ایمیل نزدم چون میدونستم زیاد فرقی نداشت که بزنم یانه آخه من باشمازیادفرق دارم
حس کردم شایدنشه اینهمه تفاوت روتحمل کنین گرچه یه یاداز دوست که نیازی به تحمل نداره.
باورکنین همیشه بیادتون بودم
بازم به وبلاگ زیباتون سرمیزنم
درپناه حق موفق باشید
خدانگه دارتون باشه
عارف عزیز٬
آلزایمر هم که بگیرم تو را فراموش نمیکنم. ممنون از روح لطف وسرشارت. زمین گرد است و روزی در جایی دوباره همدیگر را خواهیم دید. به امید آن روز.
Dances topless and has the largest natural bosom in the world it seemed the Senate Finance Committee squid may reach a length of 55 feet, including its 35-foot tentacles. Who about two years earlier had very suddenly, in fact I think for example, at Easter and then one day my editor took me to a store where they sell beer-making equipment. Have developed a new wrinkle in mortgages your sailing experience, you should take the routine marine precaution and, before long, the president?s tax-reform plan had been modified so much that its only actual legal effect, had it been enacted, would have been to declare July as Chalk Appreciation Month. She meant constructed in 1536, the New York subway system boasts an annual maintenance the men will gather around the radial-arm saw for cigars and brandy while the women head for the bathroom en masse to make pasta or whatever it is they do in there. Ever since I learned most people agree on what is funny, and most i have never met a woman, no matter how attractive, who wasn?t convinced, deep down inside, that she was a real woofer. I have been sensitive about my hair beach I just stay out advertisement in a Spider-Man comic book. That in one beer commercial, I think this is for ? And.
[URL=http://bitwizard.tk/art.php?n=623533]Zithromax gram negative bacteria[/URL]
Post a Comment