امشب آخرین چهارشنبهی سال است.
سالها پیش در دههی پنجاه خورشیدی پدرم رئیس ایستگاهِ دربند، ایستگاه کوچکی در
لُرستان، بود. آن زمان خانوادهی همهی کارکنان راهآهن در ایستگاه زندهگی میکردند
شهرک کوچکی در امتداد خط راه آهن. برخی از کارکنان در قسمت شمال ایستگاه بودند که
بهشون ایستگاه بالاییها و برخی در جنوب که ایستگاه پایینیها میگفتیم. خود
ایستگاه قطار که خانهی ما در بالای آن بود در مرکز قرار داشت. غروب آخرین سهشنبه
سال همهی خانوادهها جمع میشدند در محوطهی جلوی خانهی ما. خانوادههای فکری،
صبری، سجادی، گلپری، افضلی، خلفی، درویشی، اردشیری، لونی، خلیلی، حسنوند،
جابرانصاری... بعد بوتههایی را که جمع کرده بودیم و ردیف در امتداد خط راهآهن
چیده شده بود را هنگام غروب آفتاب آتش میزدیم و از روی آتش میپریدیم و «زردی من
از تو سرخی تو از من» میخواندیم. دو تا وسیله هم در ایستگاه بود برای مواقع خطر
یکی فشفشه بود که روشن میکردند و خط بلندی از آتش درست میکرد برای دادن هشدار به
رانندهی لوکوموتیو که خطری در پیش است. دیگری نوعی ترقهی قوی بود که روی ریل راهآهن
میبستند وقتی لوکوموتیو از روی آن رد میشد میترکید و راننده متوجه میشد خطری
در پیش است و لوکوموتیو را متوقف میکرد. راهبانها از این وسایل داشتند اگر میدیدند
پلی خراب شده است. یک کیلومتر قبلاش از این ترقهها روی ریل نصب میکردند و اگر
شب بود از فشفشه هم استفاده میکردند.
خلاصه طی مراسمی یکی دو تا از آن
فشفشهها آتش زده میشد که دوام خوبی هم داشت. بعد صبر میکردیم قطاری از راه میرسید
و اگر قطار مسافربری بود که چه بهتر، با حضور رئیس قطار و با اطلاع لوکوموتیوران
یکی از آن ترقههای هشدار دهنده روی ریل نصب میشد و قطار به آرامی شروع به حرکت
میکرد و ترقه با صدای مهیبی میترید که خب البته هیچ خطری نداشت. اصرار ما بچهها
برای استفاده بیشتر و گذاشتن چند ترقه بیفایده بود پدرم همیشه میگفت موجب استهلاک
خط و لوکوموتیو میشود و نباید زیاد استفاده شود.
خورشید که کامل غروب میکرد و هوا رو به تاریکی میگذاشت همه به خانههایشان میرفتند و چهارشنبهصوری در خانهها ادامه پیدا میکرد و نوبت به قاشقزنی و فالگوشی میرسید.
خورشید که کامل غروب میکرد و هوا رو به تاریکی میگذاشت همه به خانههایشان میرفتند و چهارشنبهصوری در خانهها ادامه پیدا میکرد و نوبت به قاشقزنی و فالگوشی میرسید.
نمیدانم شاید ما بچه بودیم و بابا
روی دو پا سالم و قوی بود و مادر جوان و شاداب و همسایهها خوب و مهربان که
اینقدر همه چیز در خاطرم شیرین مانده است. میدانم فقر بود، اختلاف طبقاتی شدیدی
هم بود. اما گمان میکنم امید به نو شدن زندهگی و رضایتمندی بیشتر از حالا بود.
چهارشنبهسوری اکنون به شبی برای مقابله با تحجر شده است و البته آن قدر دارد شورش در میآید که شورشی علیه خود شد است و در این کار نیروهای مشکوک و مرموز هم بیتاثیر نیستند. در تهران که بودم در سعادتآباد جلوی خانهيمان که با بچههای محل آتشی درست میکردیم و تلاش داشتیم مثل گذشتهها مراسم را برگزار کنیم ناگهان متور سوار مشکوکی از راه میرسید چیزی میان آتش میانداخت و میرفت و همه وحشت زده پراکنده میشدند و بعد چیزی منفجر میشد.
چهارشنبهسوری اکنون به شبی برای مقابله با تحجر شده است و البته آن قدر دارد شورش در میآید که شورشی علیه خود شد است و در این کار نیروهای مشکوک و مرموز هم بیتاثیر نیستند. در تهران که بودم در سعادتآباد جلوی خانهيمان که با بچههای محل آتشی درست میکردیم و تلاش داشتیم مثل گذشتهها مراسم را برگزار کنیم ناگهان متور سوار مشکوکی از راه میرسید چیزی میان آتش میانداخت و میرفت و همه وحشت زده پراکنده میشدند و بعد چیزی منفجر میشد.
امیدوارم امشب شب خوبی برای همه
باشد با بهترین آرزوها و این سال را که کلی داغ به دلمان گذاشت به امید سالی بهتر
و نکوتر پشت سر بگذاریم.