24 August 2010

به همین ساده‌گی نیست

امشب در جمع دوستان کلوپ فیلم تورنتو فیلم «به همین سادگی» ساخته‌ی میرکریمی را دیدم. به نظر من پایان شعاری و سفارشی فیلم تمام ارزش‌های آن را از بین برده است. نکات خوب و برجسته‌یی در فیلم‌نامه است که متاسفانه به دلیل پایان‌بندی بسیار بد و غیرواقعی و مدروز٬ لااقل آن روز٬ ارزش‌های فیلم را نابود می‌کند و آن را به ملودرامی بی‌مایه تقلیل می‌دهد.
هنریک ایبسن در سال ۱۸۷۹ میلادی در نمایش‌نامه‌ی «خانه‌ی عروسک» (A Doll's House) به خوبی مسایل زنی خانه‌دار که برای ارتقای شغلی همسرش دست به فداکاری بزرگی می‌زند نشان می‌دهد. آن زن سرانجام متوجه می‌شود عمر خویش را هدر داده است و آن خانه و دو فرزندش را ترک می‌کند تا خود را باز بیاید خودی که دیگر در نقش همسر یا مادر ظاهر نمی‌شود و خود انسانی‌اش است. داریوش مهرجویی در سال ۱۳۷۱ فیلم سارا را با اقتباس از همین نمایش‌نامه ساخت و در پایان آن هم سارا «خانه‌ی عروسک» را ترک می‌کند. اما اکنون نزدیک ۱۳۰ سال پس از ایبسن و ۱۶ سال پس از «سارا» میرکریمی خانه‌ی عروسکی را می‌سازد که طاهره قهرمان آن با توسل به قرآن خانه را ترک نمی‌کند و در خانه می‌ماند!
چند نکته:
۱- حسین منزوی مجموعه اشعاری دارد به نام «به همین سادگی» که متاسفانه در تیتراژ فیلم اشاره‌یی به اقتباس از این نام نشده است.
۲-علی‌اصغر عزتی‌پاک ادعا کرد که فیلم‌نامه این فیلم از روی داستانی از او به نام «پرده قرمز» اقتباس شده است. در اینجا می توانید این داستان را بخوانید و خودتان قضاوت کنید.
3- فضای فیلم به رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» » زویا پیرزاد و «دفترجه ممنوع» آلبا دسس پدس نزدیک است که البته در هیج‌کدام آن‌ها چنین پایان‌بندی هجویی دیده نمی‌شود.

دیدن این فیلم مرا یاد داستانک کوتاهی انداخت که سال‌ها پیش نوشته‌ام. قبلا در جایی منتشر شده است. اما اینجا دوباره آن را می‌آورم.


برای همیشه رفت
به گل‌دان‌ها آب داد، شاخه‌های اضافی را هرس کرد. لباس‌های خشک شده را از روی بند جمع کرد با حوصله تا کرد و در کشوهای دراور چيد. به اتاق دخترش رفت تخت‌اش را مرتب کرد و ليوان آب‌ميوه‌ی نيم‌خورده‌ی او را سرکشيد، ليوان را شست و داخل کابينت گذاشت. به تاسيساتی آپارتمان زنگ زد و يادآوری کرد برای تنظيم سيستم گرمايش خانه اقدام کنند. يک بسته‌ کرفس تف‌ داده شده از فريزر برداشت و داخل ماکروفر گذاشت... جلوی ميز توالت رفت دستی به سر و صورت‌اش کشيد روژلب‌اش را تجديد کرد و باقی‌مانده‌ی وسايل آرايش را در کيف‌اش ريخت. کليد را روی جا کليديی کنار در آويزان کرد و در را باز کرد؛ برگشت برای آخرين بار نگاهی داخل خانه انداخت خيال‌اش که راحت شد همه چيز مرتب است در را پشت سرش بست و رفت. ۱۳۶ کلمه

پی‌نوشت: بخثی در باره‌ی این نوشته در فیس‌بوک پیش آمد که من این یادداشت را آنجا نوشتم گفتم خوب است اینجا هم اضافه کنم.

راستش قصد من نوشتن نقد بر این فیلم نبود. اما مختصر بگویم که از نظر من فیلم دعوای سنت و مدرنیته است و در این میان فیلم‌ساز سوی سنت را می‌گیرد. فیلم با نویزی که رخت طاهره روی بند برای ماهواره ایجاد کرده است آغاز می‌شود و با ده‌ها نماد نشان دارد از مدرن گریزی طاهره٬ او تنها به یاد می‌آورد که در کودکی و در روستا برتری داشته است و اکنون هم می‌خواهد همسر و فرزندانش را رها کند و به روستا برود. در این فیلم به همه‌چیز از دیدگاه تقدس سنت نگاه شده است. به روابط زناشویی٬ به تربیت فرزند به مذهب و قرآن. مدرنیته در فیلم چیزی خارجی و ویرانگر معرفی شده است. به هر حال این هم نوعی نگاه است به زندگی اما به نظر من در شرایطی که ایران هست این نوع نگاه بر سردرگمی‌های جامعه‌یی که در حال گذر است و نه سنتی است و نه مدرن می‌افزاید. بخشی از حقیقت را نشان می‌دهد اما با مسکوت گذاشتن بخش دیگر یا معوج نشان دادنش در نهایت حقیقت را واژگونه معرفی می‌کند. مهرجویی در آثارش مثلا در «هامون» به نحوی و در «مهمان مامان» به نحو دیگری این سردرگمی سنت و مدرنیته را نشان می‌دهد اما کریمی که نه درکی عمیق از سنت دارد و نه مدرنتیه را خوب می‌شناسد در این فیلم برداشتی سطحی از مدرنیته و نوستالژیک از سنت ارائه می‌دهد بدون این که بخواهد عمیق شود در مشکلات طاهره و ضرورت‌های مدرنیسم. به طاهره نه راه پس دارد نه راه پیش محکوم به فنا ست مانند بادمجان‌های که فرزندش که قرار است طاهره‌ی آینده باشد می‌سوزاند و متهم به بی‌لیاقتی می‌شود از سوی طاهره...