19 August 2009
تحریم جشنوارهی «سینما حقیقت» توسط ۱۳۶ دستاندرکار سینمای مستند
چرا در جشنواره "سینماحقیقتِ" امسال شرکت نمی¬کنیم؟
سینمای مستند ایران سندهای ارزشمندی از واقعیت¬های جامعه¬ی ایرانی در تاریخ یك¬صد ساله¬ی خود ثبت كرده است. این سینما برای تصویر كردن شرایط این سرزمین توانسته با وجود همه¬ی قید و بندها، از سال¬های دور، دوران انقلاب، دوران جنگ و نیز دو دهه¬ی اخیر اسناد بسیاری به یادگار بگذارد. متاسفانه سخت¬گیری و ممانعتی كه امروز بر مستندسازان در ارائه¬ی تصویر واقعی و منصفانه از جامعه¬ی ملتهب ما اعمال می¬شود، بی¬سابقه است.
این شرایط ما را به كنشی ناگزیر وامی¬دارد كه به¬رغم اذعان به اهمیت برگزاری جشنواره¬ی "سینماحقیقت" که توانسته طی دو دوره¬ی قبلی فضای موثری در عرصه¬ی نمایش و گفتمان پیرامون سینمای مستند به-وجود آورد؛ از شركت در جشنواره¬ی امسال خودداری كنیم.
ما نمی¬توانیم جای خالی مستندهای ساخته¬نشده از وقایع اجتماعی اخیر را نادیده بگیریم و به دلیل ارزش و احترامی كه برای بیان حقیقت قائل¬ایم از هرگونه حضور و شركت در این جشنواره به عنوان دست-اندركار، منتقد و تماشاگر خودداری می¬كنیم.
۲۶/۰۵/۱۳۸۸
امضاكنندگان (به ترتيب حروف الفبا): عبارتند از:1-فرهنگ آدميت،2-هوشنگ آزاديور،3-سپيده ابطحي،4-منصوره اربابي،5-محسن استادعلي مخملباف،6- مهدي اسدي ،7-مهرناز اسدي،8-مهرداد اسكويي،9-اشکان اشکاني،10-احسان اصغرزاده،11- مهناز افضلي،12- اسماعيل امامي ،13- همايون امامي،14-محسن اميريوسفي،15- هيوا اميننژاد،16-عباس اميني،17-ژيلا ايپکچي،18-مهدي باقري،19-رخشان بنياعتماد،20-ميثاق بنيمهد،21-ميلاد بهار،22-امير بهاري،23-حسن بهرامزاده ،24-رضا بهرامينژاد،25-وحيد پارسا،26- ماني پتگر،27-مهدي پريزاد،28-مرتضي پورصمدي،29-سعيد تارازي،30-جواد توانا،31-فرزاد توحيدي،32- ياسمن تورنگ،33-شهروز توکل
34-رضا تيموري،35-اميرحسين ثنايي،36-حميد جعفري،37-محمد جعفري،38-مهدي جعفري،39-فرناز جمشيدي مقدم،40-رضا حائري،41-اميرحسين حجت،42-الهام حسينزاده،43-سيروس حصاري،44-مريم حقپناه،45-خاطره حناچي،46- لقمان خالدي،47-مجيد خالقي سروش،48- بنفشه خشنودي،49-مصطفي خرقهپوش،50-علي دادرس،51-رضا درستكار،52-محمد رازدشت،53- شادمهر راستين،54-محمود رحماني،55-فريبا رستمي،56- محمد رسولاف،57-پناهبرخدا رضايي،58- ناهيد رضايي،59-آرش رئيسيان،60-احمد زاهدي،61-مهرداد زاهديان،62-حميد زرگرنژاد،63-ارد زند،64-مونا زندي،65-مهران زينتبخش،66- بابک سالک،67-سامان سالور،68-ابراهيم سعيدي،69-پويان شاهرخي،70-مهوش شيخالاسلامي، 71ـ وحيد شيخلر،72-کامران شيردل،73-محمد شيرواني،74-کتايون شهابي،75-احمدرضا صدقي وزيري،76-ناصر صفاريان،77-احمد طالبينژاد،78-عبدالخالق طاهري،
79-محسن ظريفيپور،80-مجيد عاشقي،81- محسن عبدالوهاب،82-مصطفي عزيزي،83-بهرام عظيمپور،84-فرشاد فدائيان،85-فرشيد فرجي،86-کورش فرزانگان،87-فرشاد فرشتهحکمت،88-محمدرضا فرطوسي ،89-بايرام فضلي،90-محسن قادري،91-عليرضا قاسمخان،92-رخساره قائممقامي،93-امين قدمي،94-مهدي قربانپور،95-ميترا کارآگاه،96- محمود کاظمي،97-مهدي کرمپور،98-بهفر کريمي،99-محمود کريمي،100- مينا كشاورز،101-پيروز كلانتري،102-علي کلانتري،103-مهدي کوهيان،104-بهمن كيارستمي،105- کيوان کياني،106-پرويز کيمياوي،107-مهدي گنجي،108-علي لقماني،109-رامتين لوافيپور،110-سودابه مجاوري،111-علاء محسني،112- مهناز محمدي،113-ابراهيم مختاري،114-ارسطو مداحي گيوي،115-سودابه مراديان،116-سودابه مرتضايي،117-انوشيروان مسعودي،118-ليدا معيني،119-محمود مقدس جعفري،120-محمدرضا مقدسيان،121-اسماعيل منصف،122- ميترا منصوري،123-مجيد موثقي،124-آذر مهرابي،125-فرهاد مهرانفر،126-ماکان مهرپويا 127-احمد ميراحسان،128- مجتبي ميرتهماسب،129-سعيد نادري،130-محمد نامي،131-نسيم نجفي،132-جواد نجمالدين،133- پريوش نظريه،134-ماجد نيسي،135-فرهاد ورهرام،136-محبوبه هنريان.
اسامی از خبرگزاری ایسنا نقل شده است.
03 August 2009
کمدی به سبکِ بیلی وایلدر
از راست به چپ: امیر عربی (فیلمنامهنویس)، خودمان، حبیب رضایی (انتخاب بازیگر) مازیار میری (کارگردان)، علیرضا ابولقاسمینژاد (مدیر تولید)
روزنامهی اعتماد ملی گزارش نسبتا مفصلی از پشت صحنهی مجموعهی تلویزیونی «گاوصندوق» تهیه کرده است. گزارش خوبی است:
«ساعت حدود 11 صبح است. هنوز فيلمبرداري شروع نشده و گروه منتظر رسيدن يک «پيچ» براي شروع کار هستند. «رضابابک» و «سروش صحت» روي راحتيهاي پذيرايي نشستهاند و ديالوگهايشان را تمرين ميکنند. اينها اولين نکاتي است که بعد از ورود به لوکيشن مجموعه «گاوصندوق» نظر را جلب ميکند. سريالي که نام «مازيار ميري»، کارگردان فيلم «پاداش سکوت» و «کتاب قانون» را در فهرست عواملش ميبينيد. هنوز سرنوشت اکران «کتاب قانون» ساخته «مازيار ميري» مشخص نشده و همراه با اما و اگرهاي زيادي است؛ ولي «ميري» اين روزها مشغول فيلمبرداري اولين سريال خود در طبقه چهارم و پنجم يک ساختماننوساز در يکي از خيابانهاي غربي تهران است. او هم مانند چند کارگردان ديگر سينما ترجيح داده است فعلا در تلويزيون کار کند و سريال بسازد و دور از درگيريهاي سينما و مشکلاتش سرگرم کار خود باشد. پروژهاي که از ارديبهشتماه تصويربردارياش آغاز شده و ظاهرا در پاييز از تلويزيون پخش ميشود.»
روزنامهی اعتماد ملی ۱۲ مرداد ۱۳۸۸ بخش فرهنگ صفحهی ۱۱
یک سکانس از متن سریال را هم در گزارش آوردهاند. آن سکانس و سکانس بعدیاش را اینجا نقل میکنم:
23-1 روز. داخلی. دفتر عباسی/ دفتر.
عباسی در دفترش راه میرود و با خودش حرف میزند. چیزی ذهن او را بدجوری مشغول کرده و پیداست که خوب نخوابیده است.
عباسی: وقتشه، دیگه وقتشه سهم شیر خوراک شغال بشه.
هوشنگ نفس نفس زنان وارد میشود.
هوشنگ: سلام.
عباسی: سلام.
هوشنگ: داش میپیچوند ما رو. فک کرده با بَبَعی طرفه... یه حالی بهش دادم که فردا پس فردا پوله نقد رو میزته.
عباسی: حالا اونو ولش کن. برو پیش پرفسور، گاوصندوقبازکُن میخوام.
هوشنگ: خیر باشه!
عباسی: خیر و شرشو ول کن. برو واسَم یه اسم بیار.
هوشنگ: آقا عباسی برات همینجور اسم قطار میکنم، چرا یکی؟
عباسی: فقط یه اسم. تا یکی دو ساعت دیگه یه اسم ورمیداری میآری. دودر نکنی بری مثل شغال شَتَره بزنی تو خیابونا چِغارتمه بریزی تو حندق بلا.
هوشنگ: چنیمش میکنم.
24-1 روز. داخلی. قهوهخانه / میز پرفسور.
پرفسور با حالت خاصی روی صندلیاش نشسته است و هوشنگ هم روبهرویش.
پرفسور: کلاست رفته بالا. از تیغکش و جیب بر، کارت کشیده به قفل و گاوصندوق. فردا هم حتماً هَکِرِ حساب ارزی میخوای.
هوشنگ: اوراقتیم پرفسور. نامبرو بده، فلنگو ببندیم.
پرفسور کُتش را باز میکند و چند کاغذ از جیباش بیرون میآورد و مانند سکانس پیشین زیرلب چیزهایی را زمزمه میکند.
پرفسور: مسعود سامانه... برای گاوصندوق دیگه خوب نیست یه گوشش کر شده.
هوشنگ: بی ادبیه، گوش چه دخلی داره به گاوصندوق بازکردن؟
پرفسور: تو سواد نداری. سینما هم نمیری؟ سینما نمیری، تلویزیون هم تماشا نمیکنی؟
هوشنگ: پرفسور دلت خوشه. سینما رفتن عشقِ فاب میخواد و رفیقِ جِنگِ جیکوپیک یکی. با آقاجونجواد برم سینما یا با مامان نصرت بشینم سریال تماشا کنم؟!
پرفسور: پس فضولی نکن بذار کارمو کنم. (کاغذی به سمت هوشنگ میگیرد.) بیا این خوبه. اوساست. جیک ثانیه برات باز میکنه. از صاحب رمز سریعتر!
هوشنگ: دستات طلا.
هوشنگ شروع به نوشتن میکند. پرفسور مثل این که چیزی یادش آمده باشد. قهوهچی را صدا میکند.
پرفسور: محمد سیاه بیا اینجا.
قهوهچی سینی چای بهدست نزدیک میز میشود.
قهوهچی: امر پرفسور.
پرفسور: جلال چارچشم کجاست پیداش نیس. هنوز آزاد نشده؟
قهوهچی: نه پرفسور مگه نمیدونین. هفته پیش تو زندان گاوصندوق امورمالی زندانو زده. نمیگه فوری میفهمن کار اونه. هیچی لو رفته الان دادگاشه فکر کنم دهسالی براش بِبُرن.
قهوهچی دور میشود و پرفسور رو به هوشنگ میگوید.
پرفسور: ننویس پاره کن بریز دور. آدم به این خری نوبره والا!
هوشنگ: دستش طلا!
پرفسور: کسی که من بهت معرفی کنم بدون تو کارش رودست نداره. این قدرت مالهکش هم کارش خیلی درسته حیف یه چند سال دیگه باید آب خنک نوش جان کنه، حالا چقدری توش هست؟
هوشنگ منومن میکند.
پرفسور: نه این که بخوام فضولی کنم میدونی فضولی تو کارم نیست. اگه رقم بالا باشه. آگاهی حساس میشه میریزه هرچی گاوصندوقباز کنِ حرفهایه میگیره. بعد میرسه به شما.
هوشنگ: حق میگی. بابا ما که این کاره نیستیم این صاحبکارمون ازمون خواسته. نمیدونم برای چی میخواد اما اگه یکی رو معرفی کنی که بیلبورد نباشه، باعث تشکره.
پرفسور: تو چشم نباشه و ماهر هم باشه، سخته. (کمی فکر میکند.) اما صبر کن...
پرویز کاغذهایش را زیر و رو میکند. کاغذی را پیدا میکند به طرف هوشنگ میگیرد.
پرفسور: بیا... خودشه. بچه شهرستانه، یه سابقهی کوچیکم داره. برای این رفته تو جیب که بچهها میگفتن تو زندان خیلی شیرین کاری میکرده. قفلی نبوده که نتونه باز کنه. اما کار نمیکنه. چند ماه پیش که از زندان آزاد شد یکی دو تا مشتری براش فرستادم قبول نکرد. دیگه کسی رو نفرستادم سراغش. تو هم اگه میخوای بری، اول باهاش رفاقت کن. نری پیشنهاد دزدی بدی که میپره. برو یه فکری کن ببرش گوشه رینگ. اونوقت هر کاری بخوای برات میکنه.
هوشنگ: (کاغذ را میگیرد.) خود جنسه. همچین مخشو میزنم که بیا و ببین. پاتوقش کجاست؟
پرفسور: توی فلافلفروشی کار میکنه. اسمش غلامرضا است اما همه بهاش میگن غلام. خوشمرامه.
هوشنگ: پرفسور دستت طلا.
هوشنگ از جایش بلند میشود.
پرفسور: یکی برا اسمش، یکی برا رسمش.
هوشنگ دو سکه بهار آزادی را از جیبش در میآورد و میگذارد روی میز.
Subscribe to:
Posts (Atom)